۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

همسرکشی یکی از شایع‌ترین انواع قتل است.

حافظ باجُغلی - روانپزشک

همسرکشی یکی از شایع‌ترین انواع قتل است. قربانیان همسرکشی بیشتر زنان هستند. مثلا در کانادا 80درصد قربانیان همسرکشی زنان و 20درصد مردان هستند. منظور از همسرکشی، قتل‌هایی است که توسط همسر یا شریک زندگی فعلی یا قبلی فرد صورت می‌گیرد.خشونت علیه زنان مشکل جهانی است که میلیون‌ها زن را قربانی کرده است. برای درک ریشه‌های این خشونت باید به پس‌زمینه‌های فرهنگی بازگردیم.

واقعیت اجتماعی این است که همیشه مردم با دیده تحقیر به فردی که مرتکب خشونت شده است نمی‌نگرند. خیلی وقت‌ها «خشونت مردان علیه مردان» ارزش مجرم را در خرده‌فرهنگ خاصی که در آن زندگی می‌کنند، بیشتر و به‌شکلی ویژگی‌های مردانه او را در جامعه تقویت می‌کند.حال سوال این است که آیا ممکن است ارزش مردانی که مرتکب خشونت علیه زنان می‌شوند هم از نظر بخشی از جامعه بالا برود؟ پاسخ مثبت است. در مواردی که انگیزه خشونت تطبیق نداشتن نظام ارزشی و اخلاقی زن با آنچه «از یک زن خوب انتظار می‌رود» باشد، بخشی از خرده‌فرهنگ‌های جامعه به آن مرد حق می‌دهند. وجدان‌جمعی این خرده فرهنگ‌ها می‌گوید زنی که نافرمانی کرده باشد، مستحق تادیب و خشونت است. به همین دلیل است که بعضی از مردانی که در جامعه ما همسرکشی کرده‌اند، در محضر دادگاه احساس پشیمانی نمی‌کنند. واقعیت این است که برای حل هر معضل اجتماعی باید از ریشه‌های فرهنگی و آنچه در ذهن‌های مردم است، شروع کرد.

غیر از جنسیت و فرهنگ، عوامل متعدد دیگری در وقوع همسرکشی نقش دارند.این عوامل به دو دسته تقسیم می‌شوند. دسته اول عوامل خطر عمومی است که به همه قتل‌ها مربوط می‌شود و دسته دوم عوامل خطر اختصاصی همسرکشی است. از عوامل خطر عمومی قتل می‌توان به فقر، بیکاری، اعتیاد، سوءپیشینه، تجربه آزار جسمی و جنسی در کودکی، طلاق والدین و زندگی در مراکز نگهداری اشاره کرد. دسته دوم عوامل خطر اختصاصی است. مردان و زنانی که بدون ازدواج دایم (مثلا صیغه) با هم زندگی می‌کنند نسبت به زن و شوهرهایی که در ازدواج دایم و قانونی هستند بیشتر مورد همسرکشی قرار می‌گیرند که یکی از دلایل آن می‌تواند نداشتن فرزند مشترک (به عنوان عامل محافظت‌کننده دربرابر همسرکشی) باشد. همسرکشی بین20 تا 35 سالگی بیشترین شیوع را دارد و پس از آن با افزایش سن کاهش می‌یابد. هرچه فاصله سنی بین زوج‌ها بیشتر باشد این خطر بیشتر است.خطر همسر‌کشی پس از جدایی هم ادامه می‌یابد، البته زنان به‌ندرت پس از طلاق دست به همسرکشی می‌زنند، درحالی‌که این خطر در مردان وقتی در شرف جدایی هستند یا پس از آن بیشتر می‌شود. این خطر تا چندین سال پس از جدایی ممکن است ادامه یابد. با در نظر گرفتن اختلال شخصیت، بیشتر مرتکبان همسرکشی اختلال روانی دارند. البته منظور اختلال روانی شدید نیست.هرچند اختلال روانی یک عامل خطر برای قتل است ولی این ذهنیت اشتباه است کسانی که مرتکب قتل می‌شوند، دچار اختلال‌های روانی شدید و مزمن هستند. بیشتر زنانی که توسط شوهرشان کشته شده‌اند، درگذشته مورد خشونت و آزار توسط همسرشان قرار می‌گرفتند ولی تعداد کمی از زنانی که شوهرشان را کشته‌اند (کمتر از 30درصد) قبل از آن مورد خشونت توسط شوهرشان واقع می‌شدند. این یافته با این باور عمومی که قتل توسط زنان را واکنشی دفاعی به خشونت‌های دراز‌مدت خانگی می‌داند، در تعارض است.در واقع در بیشتر موارد نشانه‌های کمی برای پیش‌بینی همسرکشی توسط زنان وجود دارد. گاهی زنانی که مرتکب همسرکشی می‌شوند، این عمل را برای نجات فرزندشان انجام می‌دهند، مخصوصا زمانی که متوجه شوند فرزندی که حاصل ازدواج قبلی‌شان است، توسط همسر فعلی مورد آزار قرارگرفته است. از سویی بیشترین انگیزه همسرکشی در مردان، بددلی و احساس مالکیت جنسی نسبت به همسرشان است.مساله مهم این است که در بسیاری از موارد همسرکشی، کلیشه قاتل به‌عنوان فردی خطرناک که هردم از او بیم ارتکاب جرم، تجاوز جنسی، کودک‌آزاری، رفتارهای قانون‌گریزانه و تکرار جنایت می‌رود، وجود ندارد.

جرم‌های دیگری مانند سرقت یا تجاوز جنسی می‌توانند به مراتب هدفمندتر انجام گرفته باشند. خیلی از این «قاتلان» افراد «معمولی» اجتماع هستند؛ افرادی شاغل، متعهد و خانواده‌دوست. به طور خلاصه بر خلاف باور عمومی قتل همیشه حد نهایت «خشونت» نیست و همان‌طور که خود متهمان می‌گویند، (و البته گاهی واقعا درست و صادقانه می‌گویند) گاهی قتل ناخواسته پیش‌می‌آید.

 امید است با در‌نظر‌گرفتن همه عوامل مرتبط با وقوع جرم، فرهنگ بخشش در اولیای دم مقتولان بیشتر شود.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر